نشسته بود کنار خيابان، بالاي سر زنش و گريه مي کرد. داد می زد و به خودش لعنت مي فرستاد. ديگر فايده اي نداشت؛ حتي اگر همه کلاه های ايمني دنيا را روی سرش مي گذاشت. داستانک از: محمد مبینی
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۲ ساعت توسط جوانان گروهک 57
|
+ بسم الله الرحمن الرحیم + جملات زیبا، پیامک 57
+پیامک 57 کاری است گروهی از جوانان تالش و کرج در اینترنت ذیل عنوان ((گروهک 57))
+جملات، اشعار و احادیثی که در نیمه اول دهه هشتاد در تابلو اعلانات مسجد جامع شاندرمن استفاده می شد رو گذاشتیم روی وب، شد پیامک 57!
+ پیامکها، احادیث، جملات زیبا و داستانک های این وبلاگ محتوای مناسبی برای استفاده در پیامکها، پوسترها و طرحهای گرافیکی، بنرها، تابلوهای تبلیغاتی، پارچه نویسی، تابلو اعلانات، نشریات و... است.
+ پیامکها و جملات مندرج در این وبلاگ لزوماً تولیدی نیستند.